دنیـای رنـگی من عشق رنگی |
|||
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : مهسا
بیچاره چوب کبریت کوچک ... آتش از سرش شروع شد ولی بر جانش افتاد .... فکرت را مراقب باش ...
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : مهسا
یادت باشه وقتی خدا به تو میگه باشه؛ دقیقاً همون چیزی رو که می خوای بهت می ده؛ ولی وقتی میگه نه؛ می خواد یه چیز بهتر بهت بده؛ و وقتی میگه صبر کن؛ داره بهترین چیز رو برات آماده می کنه ...
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 20:33 :: نويسنده : مهسا
کل دنیا را هم که داشته باشی باز هم دلت می خواهد بعضی وقتها فقط بعضی وقتها... اصلا برای یک لحظه هم که شده است همه ی دنیای یک نفر باشی.
چــی شد سیگاری شدی؟
یہ شبــ بارون میومــد تنهــا بودمــ چی شد ترک کردی؟ یہ شب بارون میومد دیگہ تنها نبودم چـــی شـــد ســیــگار رو شــروع کــردی والــکلی شــدی؟ یــہ شــب بــارون مــیــومــد دوبــاره تــنها شــدم چــی شــد آوردنــت ایـنــجا بــســتریت کــردن؟ یہ شبــــ بــارون مــیومـــد تنهـــا بودم اونو دیدمـــ ولــی اون دیــگہ تــنها نبـــودش .... شنبه 24 تير 1391برچسب:, :: 22:36 :: نويسنده : مهسا
پسر: بالاخره موقعش شد . خیلی انتظار کشیدم. دختر : میخوای از پیشت برم؟ پسر : حتی فکرشم نکن! دختر : دوسم داری؟ پسر : البته! هر روز بیشتر از دیروز! دختر : تا حالا بهم خیانت کردی؟ پسر : نه! برای چی میپرسی؟ دختر : منو میبوسی؟ پسر : معلومه! هر موقع که بتونم. دختر : منو میزنی؟ پسر : دیوونه شدی؟ من همچین آدمیم؟ دختر : میتونم بهت اعتماد کنم؟ پسر : بله! دختر : عزیزم! بعد از ازدواج: کاری نداره!!!!!!!!!!!! از پایین به بالا بخون. شنبه 24 تير 1391برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : مهسا
وقتی رسیدی که شکسته بودم ........از همه ی ادما خسته بودم... رسیدی از یه جا که اشنا بود... شبیه تو فقط تو قصه هابود...
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |